سفرنامه شیعه باستان دوست- ۷
همجواری سلمان فارسی با طاق كسری
فراجا: راننده و دیگر مسافران همین كه فهمیدند غریبه ام، اولین حدس شان این بود كه ایرانی هستم و برای زیارت سلمان فارسی یا به قول خودشان سلمان باك (همان سلمان پاك) و ایوان كسری می روم.
خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ-امیر هاشمی مقدم
روز هفتم
صبح سپس اذان و نماز، دوباره خزیدم زیر پتو. هوا حسابی سرد بود. حدودا ساعت هشت بود كه از زیر پتو آمدم بیرون. بیرون صبحانه نذری می دادند. گرفته و شكم خالی ام را كمی ته بندی كردم. پس از محوطه حرم كاظمین فاصله گرفته و از بازاریان سراغ مینی بوس هایی را گرفتم كه مرا به خیابان «كراده خارجی» ببرند. بانك ملی ایران در آنجا بود و می خواستم كمی از حسابم برداشت كرده و به جایش دینار عراقی بگیرم. گفتند باید ابتدا بروم به «ساحه عدن» و از آنجا سوار مینی بوس هایی شوم كه به كراده می روند. بدین سبب سوار مینی بوسی شدم كه با پانصد دینار (۶۵۰۰ تومان) مرا تا نزدیكی ساحه عدن برد. اما چون باید راه پر پیچ و خمی را از میان دیوارهای بِتُنی امنیتی می گذراندم، یك پیرمرد عراقی كه فهمیده بود ایرانی هستم همراهم راه افتاد تا مرا به مینی بوس هایی كه به كراده می روند، برساند. هرچه پافشاری كردم كه خودم می روم، نپذیرفت. همچنین كه پیاده می رفتیم، دست كرد توی جیبش و یك تسبیح لاكی ساده در آورد و بعنوان یادگاری گذاشت توی دستم. آن تسبیح را بعنوان نمادی از مهربانی عراقی ها با ایرانی ها نگاه داشته ام. خلاصه وقتی به مینی بوس های كراده خارجی رسیدیم، خداحافظی كرد و رفت. من هم سوار شده و جی پی اس گوشی ام را روشن كردم تا هر جا كه نزدیك تر بود به بانك، پیاده شوم. چونكه بانك در خیابان های فرعی پشت خیابان اصلی بود.
تقریبا نیم ساعت بعد در جایی نزدیك بانك پیاده شده و راه افتادم. دوست داشتم كمی در بغداد، این شهر افسانه های هزار و یك شب، این دارالخلافه عباسیان قدم بزنم. دریغ كه كمترین نشانه ای از شكوه گذشته در این شهر به چشم نمی خورد. معماری بی روح خانه ها، خیابان های شلوغ و خودروهایی كه خیلی شان فرسوده بود، خیابان های پایین شهر تهران را به یاد آدم می آورد. البته به صورت كلی معماری خانه ها در شهرهای مركزی و جنوبی عراق، خیلی نزدیك به معماری دژهای نظامی است. حتی رنگ شان هم خاكی است و در اولین نگاه، آدم را یاد دژهای نظامی می اندازد. چیز دیگری كه در شهرهای عراق خیلی به چشم می آید، سیم كشی برقی شان از تیرهای برق به خانه هاست. از هر تیر برق صدها سیم، برق را به خانه ها و فروشگاه ها می رساند. این سیم ها گاهی آنچنان به یكدیگر پیچ و تاب خورده اند كه نمی گردد به سادگی فهمید سر و ته یك سیم كجاست.
بالاخره بانك ملی را پیدا كردم. نیروهای امنیتی ای كه آنجا بودند، مرا تفتیش بدنی كردند و توانستم وارد بانك شوم. اما هیچ كدام از كارمندانی كه آنجا بودند، فارسی نمی دانستند. مرا به سمت اتاقكی راهنمایی كردند كه گویا انجا زبان فارسی می دانستند. مردی لاغر اندام و نسبتا كوتاه قد در اتاقكی شیشه ای نشسته بود و وقتی فهمید ایرانی ام، به احترامم بلند شد و از اتاقك آمد بیرون. فارسی را خوب می دانست و حرف می زد. گفتم كه می خواهم از موجودی كارت بانك ملی ام، برداشت و به جای آن دینار عراقی دریافت كنم. گفت نمی شود؛ دلیلش هم تحریم سامانه بانكی ایران است. گفتم مگر اینجا بانك ملی ایران نیست؟ پس چه خدماتی می دهد وقتی حتی مشتریان خودش هم از كارت بانكی شان نمی توانند استفاده كنند؟ گفت یك سری كارهای عادی در زمینه تجارت برای كسانی كه همینجا حساب باز كرده باشند انجام میگردد. بعد هم صحبت مان گل كرد. می گفت اصالتا از كردهای ایلامی است كه چهار-پنج نسل پیش به عراق رفته بودند. اما در دوره جنگ با خیلی از شیعیان دیگر، به ایران پناه آورده و باز هم به ایلام رفتند. هنوز آنجا خویش و قوم دارند. با سرنگونی صدام به دنبال حمله امریكا، به صورت غیرقانونی دوباره به عراق برگشته بود. اما بنا بر این ورود غیرقانونی، سه سال فرستادندش زندان. از من پرسید كه عراق را چگونه دیده ام؟ گفتم خیلی دوست داشتم بیشتر این سرزمین تاریخی را بگردم. اما حیف كه ارزش پول مان آنچنان آمده پایین كه اصلا نمی توانم. تایید نمود كه ارزش پول هر دو كشور ایران و عراق پایین است، اما ارزش پول ایران به مراتب پایین تر است. می گفت او به آینده عراق بیشتر از آینده ایران امیدوار است. ضمن آنكه از فرهنگ عراق هم خیلی بیشتر خوشش می آمد. می گفت زندگی در ایران خیلی دشوار است. نمونه اش هم ازدواج كردن است و همین است كه جوان ها دیگر ازدواج نمی كنند. اما در فرهنگ عراقی خیلی ساده است. خودش دو تا زن داشت و همین را نشانه سادگی ازدواج در عراق می دانست!
از انجا بیرون آمده و خودم را به خیابان كراده خارجی رسانده و سوار مینی بوس هایی شدم كه مرا به «جسر الدیاله» ببرند. جوانی عراقی كنارم نشسته بود كه ابتدا فكر كرد عراقی هستم و آغاز كرد به عربی سخن گفتن. بعد كه دید با تعجب نگاهش می كنم، او هم زل زد به من. خندیدم و به عربی گفتم: «انا لا افهم اللغت العربیه». یك چیزهایی از درس عربی دوره راهنمایی توی ذهنم بود. حالا چقدر درست و غلط بود مهم نیست؛ مهم اینست كه آن جوان فهمید و به انگلیسی پرسید می توانی انگلیسی حرف بزنی؟ و پاسخ بله كه شنید، كلی در راه با هم درباره روابط خوب ایران و عراق گفتگو كردیم. بعد كه روابط بین المللی مان را حل و فصل كردیم، او پیاده شد. البته چند ایستگاه زودتر از من، اما سفارشم را به راننده كرد كه مرا نزدیك مینی بوس های مداین پیاده كند. جسر دیاله كه یك سه راهی بیرون از شهر بود و مینی بوس و تاكسی های شهرك ها و روستاهای اطراف انجا مسافر سوار و پیاده می كردند، به همه چیز می خورد به جز پایانه مسافربری.
به هر رو آنجا هم سوار مینی بوس های مدائن شدم و راه افتاد. راننده و دیگر مسافران همین كه فهمیدند غریبه ام، اولین حدس شان این بود كه ایرانی هستم و برای زیارت سلمان فارسی یا به قول خودشان «سلمان باك» (همان سلمان پاك) و ایوان كسری می روم. از چند دروازه امنیتی در طول راه باید گذشت. مینی بوس سپس نیم ساعت به میدان مدائن رسید. از بغداد تا اینجا حدودا ۳۵ كیلومتر راه است. مدائن امروز برخلاف مدائن هزار و چهارصد سال پیش كه پایتخت امپراتوری بزرگ ساسانیان بود، شهركی كوچك و خلوت است و البته این محله یا شهرك، بیشتر به نام «سلمان باك» شناخته می شود. از همان میدان هم می شد آرامگاه سلمان فارسی را دید و هم طاق كسرا را.
تقریبا پانصد متر تا آرامگاه سلمان فارسی پیاده راه بود. همچون آرامگاه امامزاده ها، ابتدا باید وارد حیاط بزرگش می شدی و سپس محوطه حرمش. بنای آرامگاه، آجری و نوساز است. یكسوی دروازه ورودی ساختمان آجری نوشته بود: «مرقد صحابی جلیل: سلمان محمدی» و سوی دیگر نوشته بود: «قال رسول الله صل الله مقابل و آله: سلمان منا اهل البیت». از یك كفش كنی آینه كاری باید بگذری تا وارد اتاق بزرگی شوی كه ضریح فولادی و نسبتا بزرگ سلمان در آن جای گرفته. سقف این اتاق یا سالن هم گچ كاری مقرنس بود. سمت راست آرامگاه، مسجدی بزرگ قرار داشت و سمت چپ، آرامگاه چند صحابه دیگر همچون عبدالله بن جابر انصاری، طاهر ابن امام محمد باقر، حذیفه ابن الیمان، جسد اینها را گویا در سال ۱۳۱۰ خورشیدی از كنار رود دجله كه طغیان كرده بود، به دستور آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی به اینجا منتقل كرده بودند. گرداگرد حیاط پشتی آرامگاه، اتاقهایی ساخته بودند بعنوان زائرسرا كه هر كدام جلویش یك ایوان هم داشت.
به جز من، یك اتوبوس دیگر هم از زائران ایرانی و از قضا اصفهانی آمده بودند. بیشتر روایت ها به این اشاره دارد كه سلمان از اهالی جی اصفهان بود.
از دروازه پشتی بیرون رفته و راه طاق كسرا را در پیش گرفتم. راستش بعنوان یك ایران گرا و باستان دوست، احساس عجیبی داشتم از اینكه می خواهم این اثر بزرگ، این یادگار دوران شكوه ایران باستان را ببینم. هیچ وقت از این قصیده خاقانی كه می گوید: «ایوان مدائن را آیینه عبرت دان» خوشم نمی آمد. در این شعر به نابودی این اثر اشاره شده كه برای من هیچ خوشایند نبود. یك روایت هم می گوید هنگام تولد پیامبر اسلام (ص)، این طاق تَرَك برداشت. اما این روایت هیچ سندیت تاریخی ای ندارد و بی شك جعلی است. بر پایه همین روایت و باز كتمان شكوه تاریخ ایران قبل از اسلام، در گفتمان سپس انقلاب بود كه همیشه این طاق باشكوه را بعنوان نماد ظلم و ستم حكومت های قبل از اسلام به مردم ایران بازنمایی می كردند و هیچ گاه به دنبال یاری رساندن به مرمت و نگهداری این بنا یا ثبت جهانی آن در یونسكو نبودند. وقتی این رفتارها را مقایسه می كنم با آنچه دولت تركیه در مغولستان انجام می دهد (از ساخت موزه ملی مغولستان گرفته تا ساخت راه دسترسی به اولین نوشته های خط تركی حكومت «گوك تركها» در چند نقطه از دره اورخون (كه سفرنامه آن را هم نوشته ام)، می فهمم ما كجاییم و آنها كجا. تازه تمدن گوك تركها بی شك از نظر ژنتیكی هیچ ارتباطی با تركیه ای های امرزوین كه عموما نوادگان ساكنان روم شرقی و بیزانس هستند، ندارد؛ در حالیكه ما هزاران سال است در همین نقطه از زمین ساكن و به نام ایرانی شناخته می شویم. یك مشكل جدی تاریخنگاری ما سپس انقلاب این است كه به شكلی عجیب از یكسو اسلام را با اعراب پیوند زده ایم، و از طرف دیگر به كتمان همه دستاوردهای تمدنی قبل از اسلام مان كمر همت بسته ایم. مورخان رسمی و انقلابی ما نمی خواهند بپذیرند كه بااینكه اسلام دین حامل برابری و برادری بود، اما كسانی كه به نام اسلام به ایران حمله كردند، گسترش اسلام دغدغه اصلی شان نبود و برتری عرب بر عجم را سرلوحه رفتار حقارت آمیزشان با ایرانی ها سپس شكست ساسانیان كرده بودند. بنی امیه و حتی بنی عباس بر همین سیاست پایه گذاری شده بود. از طرف دیگر، گویی جكومت های قبل از سلام گناهكار بوده اند كه قبل از اسلام روی كار آمدند. مورخان رسمی ما تلاش دارند نشان بدهند ما در ایران هیچ تمدن و انسانیتی نداشته ایم و با آمدن اسلام بود كه ما فضای تنفس یافتیم. این روایت را حتی برای پادشاه عادلی همچون كوروش بزرگ كه به روایت مورخان یونان باستان و كتیبه به دست آمده اش و...، به كار می برند و تلاش دارند شخصیت او را تخریب كنند. همین است كه یك دوگانه اسلام/ ایران باستان به وجود آورده اند كه هر كسی اسلام را دوست دارد، لاجرم باید از ایران باستان بدش بیاید و هر كسی ایران باستان را دوست دارد، حتما باید از اسلام متنفر باشد. یعنی واقعا نمی گردد هم مسلمان بود و هم ایران باستان را دوست داشت؟ نمی گردد این سفرنامه یك شیعه باستان دوست باشد؟
به قول تورج دریایی، كاخ كسرا نماد تمدن ایران باستان و خصوصاً دوره ساسانی است. خصوصاً به این علت كه ایرانی ها سپس اسلام، درباره هخامنشیان و تخت جمشید، اطلاعات درستی نداشتند و بیشتر با تاریخ اساطیری و پهلوانی مان آمیخته بود؛ اما درباره ساسانیان، تیسفون و طاق كسرا، اطلاعات روشن و آشكاری داشتیم كه حكومت های ایرانی سپس اسلام، حتی تركان مهاجر نیز، خودرا به آن دوره شكوهمند پیوند می زدند.
بگذریم؛ روبروی ایوان و به فاصله حدودا پانصد متری، موزه پانوراما دیده میگردد كه حالا متروكه است. این موزه را در دهه ۱۳۶۰ خورشیدی صدام حسین ساخت تا نبرد قادسیه را در آنجا به نمایش بگذارد. طاق كسرا برای صدام حسین بیشتر نمادی بود از شكست ایرانی ها در خاك عراق. از قضا قادسیه كه نبرد مهم میان ایرانی ها و اعراب بود و به شكست ایرانی ها انجامید، در نزدیكی همین تیسفون جای داشت. یعنی طاق كسرا در دهه های اخیر هم از طرف ایران و هم از طرف عراق بعنوان نمادی بد، مورد بهره برداری قرار گرفته است؛ در حالیكه می توانست بعنوان میراثی مشترك به ثبت برسد.
باز هم بگذریم. خودم را به ایوان رساندم. برخلاف عكسی كه از آن دیده بودم، جلویش نخلستان مرتب و فضای سبز تمیزی نبود. یك دروازه امنیتی داشت كه دو-سه سرباز به نگهبانی می پرداختند. دور تا دور ایوان را خار و خاشاك پوشانده بود. بیشترش هم گل بود و باید از روی سنگ و آجرهایی كه روی زمین گذاشته بودند، می گذشتی تا وارد گل و لای نشوی. اما شوق دیدن ایوان این ها را در نگاهم بی اهمیت می كرد.
طاق كسرا، بلندترین طاق خشتی جهان است. بلندای این طاق ۳۷ متر، پهنای آن ۲۵ متر و ژرفا یا طول آن هم ۴۸ متر است. این بنا نزدیك به دو هزار سال پیشینه دارد. آثاری كه از شهر تیسفون در جستجوهای دهه ۲۰ و ۳۰ میلادی به دست آمده، بیشتر از آنكه در موزه های عراق جا گرفته باشد، در موزه پرگامون برلین و همین طور موزه متروپولیتن نیویورك جای گرفته است. از میان جستجوهای همان دوره، یكی هم یك گچ بری زیبا بود كه محسن مقدم، آرم دانشگاه تهران را بر پایه آن طرح كرد.
آنچه حالا از طاق كسرا مانده، بخشی از جنوب این بنا است. جنگ اول خلیج فارس و سپس حمله امریكا به عراق، موجب صدماتی همچون ترك برداشتن بخش هایی از این بنا شد. بحران اقتصادی و زیست محیطی در عراق، اجازه رسیدگی درست به این بنا را نمی دهد. افزایش خانه سازی و كشاورزی در نزدیكی این كاخ كه به كانال كشی آب انجامیده هم به لطمه های این بنا افزوده است.
البته تیسفون در دوره اشكانیان هم جزو شهرهای مهم تمدن ایرانی بوده و از همین روست كه باتری پیدا شده در نزدیكی این محل كه به دوره اشكانی مربوط میگردد را، دستاوردی از تمدن ایرانی می دانند. این باتری با دو هزار سال دیرینگی، اولین كوشش برای تولید الكتریسیته به دست بشر شمرده میگردد. این باتری از یك كوزه سفالی كوچك كه یك لوله مسی و یك میله آهنی نازك درون آن جای داشته ساخته شده بود كه درون آن سركه و آبلیمو می ریختند و اسید استیك و سیتریك درون آنها، واكنش شیمیایی نشان داده و حدود یك ولت برق تولیده می كرده كه گویا برای آبكاری طلا به كار می رفته است.
گرداگرد طاق كسری را با حسرت گشتم، از پلكانی كه شما را تا پشت بام یكی از ساختمان های كاخ بالا می برد، بالا رفتم و منظره های اطراف را نگاهی كردم. چه شور و حالی داشته روزگاری اینجا! و چه كسانی اینجا كه من گام می گذارم، گام گذاشته بودند!
پس از حدودا نیم ساعت كه با این اندیشه های خودم كلنجار رفتم، با اندوه و حسرت فراوان طاق كسرا را بدرود گفته، به میدان نزدیك آرامگاه سلمان فارسی رفته و سوار مینی بوس های جسر دیاله شدم و آنجا هم به هر ترتیب خودم را دوباره به كاظمین رساندم. در طول راه، یكسره به این می اندیشیدم كه چرا به جز ایران، هیچ كشور دیگری را نمی توان سراغ گرفت كه برای تخریب چهره و تمدن سرزمین باستان خودش، این همه تلاش و كوشش نماید؟
به هر روی به چادر رفته، كمی استراحت كرده و دوباره آمدم بیرون تا اطراف حرم گشتی بزنم. شمار زیادی از مغازه های كوچك و قدیمی را می توان در گرداگرد حرم دید كه كار حجامت انجام می دهند. به شیشه مغازه های شان هم تصاویر زیادی از مراحل گوناگون انجام حجامت نصب كرده اند.
از آنچا هم رفتم حرم برای زیارت. راستی تا یادم نرفته، برایم جالب بود كه ناقوس هایی كه به گلدسته های حرم كاظمین وصل است، همچون ناقوس كلیساها هر پانزده دقیقه یكبار به صدا در می آید و شما با شمارش تعداد زنگ ها می توانید بفهمید ساعت چند است.
شب یكی دو ساعت به چادر افغانستانی ها رفتم و گوشی ام را زدم به شارژ. البته شارژر را از یك ایرانی به امانت گرفته بودم. شارژر خودم كه تازه از كربلا خریده بودم، خراب بود. حدودا ساعت ۱۲ بود كه خوابیدم.
ادامه دارد...سفرنامه شیعه باستان دوست (پیاده روی اربعین ۹۷)-۱ از آنكارا تا نجف؛ تجربه راهسفرنامه شیعه باستان دوست (پیاده روی اربعین ۹۷)-۲ آغاز راه در یك فستیوال جهانی بی سابقهسفرنامه شیعه باستان دوست (پیاده روی اربعین ۹۷)- ۳ اربعین، راهی برای وحدت بخشی، اما..سفرنامه شیعه باستان دوست (پیاده روی اربعین ۹۷)- ۴ ارزش ریال اینجا معلوم شدسفرنامه شیعه باستان دوست (پیاده روی اربعین ۹۷)- ۵ همه جا اشك برای اباالفضل(ع)سفرنامه شیعه باستان دوست- (پیاده روی اربعین ۹۷) ۶ در راه كاظمین، با زبان انگلیسی/عراقی ها، مهربان تر از ما با خودمان
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب